روزنامه شرق - قادر باستانی . مدرس و پژوهشگر رسانه و ارتباطات اجتماعی
رضا رشیدپور انصراف داد تا شهبازی پیروزمندانه به صحنه بازگردد و ظاهرا غائله به پایان رسید. دو سال است که مدیریت آنتن، به دست تیم آقای وحید جلیلی افتاده؛ اما نهتنها کاری از پیش نبردهاند؛ بلکه ظاهرا سرعت ریزش مخاطبان هم بیشتر شده است. چند ماه بیشتر به انتخابات مجلس نمانده و میانگین اغلب نظرسنجیها درباره میزان نرخ مشارکت مردم پایتخت، عجیب است.
صداوسیما هم که برای جلب مشارکت عمومی، نقش اصلی را دارد، درگیر دعوای خالصسازانی است که از فتوحات خود، ذرهای کوتاه نمیآیند. راستی میزان مخاطب و اثربخشی شبکه افق که چند سالی است با همین دستفرمان در حال فعالیت است، چقدر بوده است؟
آقای پیمان جبلی، سازمان را اداره میکند؛ اما سمت و سو و محتوای برنامهها را تیم جدید تعیین میکند. صداوسیماییها، از این تیم با عنوان 0915 یاد میکنند؛ چون پیششماره موبایل بیشترشان همین است! آنها برایشان جذب مخاطب عام، موضوعیت ندارد و همین که محتوای تولیدی باب طبع عدهای خاص قرار بگیرد، راضی هستند. این نگاه خطرناک که پیوسته به دنبال خطکشی بین بخشهای مختلف جامعه است، دایره مقبولیت و اقتدار حکمرانی را هر روز تنگتر میکند.
منطق حاکم بر توییت قهرآمیز آقای شهبازی، زنگ خطری برای مدیران است. همه در معرض این اتهام هستند که شما به قدر کافی، خودی نیستید. وارث ارزشها ماییم. حضور شما خیانت به آرمانها است. شما به قدر کافی و به وقت لازم، استوری نگذاشتید، مثل ما موضع نگرفتید و مثل ما هزینه ندادید.
مهمترین کارکرد استعفا و بازگشت شهبازی، رونمایی از تناقض ذاتی در رویکرد رسانه ملی و نوعی نزاع قدرت و تحریک و تحقیر کسانی بود که از آنتن کنار گذاشته شدهاند و البته هواداران پرشماری دارند.
موضوع رقابت هم دراینمیان مهم است. کسی که عادت به رقابت داشته باشد، از مبارزه نمیترسد؛ اما آن کسی که میترسد، به حذف فکر میکند؛ چه برسد به شرایطی که در آن آموخته باشیم بدون رقابت و با رزومه ضعیف، با خودستایی میشود بالا آمد. اینها دریافتهاند که برای حفظ جایگاه مستظهر به قدرت، هیچ نیازی به نظر مخاطب ندارند.
پیروزی شهبازی در ممانعت از دادن آنتن به گلزار و رشیدپور، حاوی نکتههایی بود؛ مسئولان رسانه ملی، هنوز تکلیف خود را نمیدانند؛ باجدادن و باجگرفتن در روابط رسانه ملی سهم دارد؛ بالاخره انتخابات، نیاز به رسانه فراگیر و معتبر را گوشزد کرده است؛ اهمیت توییتر چهبسا از صداوسیما در میان مدیران بیشتر و بیانیههای توییتری به مراتب فراگیرتر است؛ برخلاف تصور، کشور اساسا یکدست نشده و یکدستی حاصل نمیشود و آنتیتز بهسرعت از دل وضعیت موجود رشد میکند و دست آخر، استعداد بههمزدن بازی در اصولگرایان، کم از اصلاحطلبان نیست.
حکمرانی خوب، فارغ از نگاه ارزشی، آن وضعیتی است که سیستم بتواند خود را با بخش وسیعتری از جامعه مرتبط کند و یکی از ابزارهای این ارتباطگیری، رسانه ملی است. شکاف میان مردم و دولت و در نتیجه بیاعتمادی فزاینده متقابل، اهمیت صداوسیما را دوچندان کرده و روال جاری در این رسانه بزرگ، در مسیر خطایی پیش میرود.
میگویند تیم انقلابی، هنگام استقرار در جام جم، تصور میکرد با جشنواره عمار و یک ساختمان و تعدادی کارمند طرف است. یک سال از اندوخته تیم قبلی خوردند؛ مغرورانه برنامهها را تعطیل کردند، سریالها را متوقف کردند و گفتند انقلابیاش را میسازیم. کمکم محتوای آنتن خالی شد و با ریزش شدید مخاطب، اکنون نزدیک انتخابات، با جیب خالی به دیوار واقعیت خوردهاند که نمیشود 50 شبکه را با این مدعیان اداره کرد؛ اما برخی هنوز مقاومت میکنند! این عاقبت تندروی است.
تیم مدیریتی قبلی صداوسیما، بخش سرگرمی تلویزیون را شل گرفته بود و از ظرفیت سلبریتیها برای جلب مخاطب بهره میبرد؛ اما در بخش سیاسی برعکس، کاملا دلخواه تندروها برنامه تولید و پخش میکرد و تصورشان بر این بود که مخاطب سرگرمی، مردم هستند و مخاطب بخش سیاسی، مسئولان و با این روش، هر دو را راضی میکنند!
حال تیم جدید معتقدند میتوانند برنامه سرگرمی و سلبریتی انقلابی بسازند و مخاطب هم برایشان اهمیت چندانی ندارد. به لحاظ اصول علمی رسانه، هر دو روش محکوم به شکست است. رسانهداری یک تخصص است و تولید محتوای فارغ از مخاطب، راه به جایی نمیبرد. برای همین است که محبوبیت و مرجعیت صداوسیما، لطمه خورده و نیاز جدی به تغییر وجود دارد و آنچه آقای جبلی با ادعای «تحول در صداوسیما» پیش برده، به دلیل بیایدگی و بیکارنامه بودن، کشتی سازمان را به گل نشانده است.
امروز همه اجزای قدرت اجرائی در اختیار اصولگرایان است؛ دولت، مجلس، دستگاه قضائی، صداوسیما، شهرداریها، بنیادها، تولیتها، دانشگاه آزاد، ستادها، هزاران مؤسسه و سازمان و ائمه جمعه و نهادهای اجرائی دیگر؛ اما باز عدهای راضی نشدهاند و هنوز ورود امثال رضا رشیدپور، آنها را هراسان میکند. خالصسازی ته ندارد. میگویند برخی عقربها در جنوب هستند که اگر کسی را پیدا نکنند که نیش بزنند، خودشان را نیش میزنند. زمانی مهره برای حذف و کنارگذاشتن در حد رئیسجمهور و وزیر بود و اکنون به حذف یک مجری رسیده است! در چنین فضایی که همه احساس خطر کنند، طبیعی است که به صورت هم چنگ بزنند. طرفه آنکه هر جایی را فتح کردند، به ناکارآمدترین وجه ممکن، اداره و تولید نارضایتی میکنند.
برای آسیبزدن به نظام، ایدهای بهتر از خالصسازی، کارکرد کمهزینه و مطمئن نمیتواند برای دشمن وجود داشته باشد. حال برای احتراز از جاماندگی رسانه ملی، محتاج تصمیم اجرائی کلان، برای گذار از ایده کاملا خطای خالصسازی و اتخاذ عقلانیت هستیم؛ وگرنه انشقاقها و افتراقها تا جایی ادامه خواهد یافت که به قول بیدل دهلوی، «مرکز افتاد برون، بس که شد این دایره تنگ».